ميتواني بكشن اين ديوار را محو كن انديشهي بيمار را
اندكاندك فاصله بسيار شد عشق بالاي طناب دار شد
يك قدم آيي رسي بر آبشار بشنوي آواز من در وصف يار
آب با خود عشقبازي ميكند مستي و افسانهسازي ميكند
خود جدا گردان ز اين بيهودگي در عمل بايد كه مرد زندگي
موضوعات مرتبط: 31- دیوار، ،
برچسبها: